معمولا با شنیدن کلمه مساله به یاد مسائل ریاضی می افتیم. در حالی که همه ما در زندگی خود هم با مسائل و مشکلاتی دست و پنجه نرم کردهایم؛ اما چرا آنها را به عنوان مساله نمیشناسیم؟ شاید علت این باشد که در طول دوران تحصیل بارها و بارها برای حل مسائل ریاضی و … تمرین و تلاش کردهایم اما کمتر پیش آمده راهکارهای حل مساله در زندگی واقعی را آموخته باشیم یا اینکه برای حل آن تلاش کرده باشیم. بهتر است ابتدا با تعریف مساله به صورت ساده در فضای یک دانش آموز شروع کنیم.
مساله به موقعیتی میگوییم که در آن، در راه دستیابی به ارزشهای مورد نظر فرد مانعی وجود دارد. این تعریف میتواند به انتخاب درستتر مساله کمک کند. اینجا تفاوت میان مساله و عنوانهای برخی پروژهها و پژوهش دانش آموزی و حتی دانشجویی را روشن میشود. زمانی مساله وجود دارد که پای دستیابی به ارزش های واقعی فرد در میان باشد، نه اینکه صرفاً برای نمره گرفتن یا شرکت در نمایشگاه و جشنواره کاری انجام شود.
مهمترین هنر یک معلم با تجربه در گام اول کشف و در گام دوم ارتباط برقرار کردن میان مفاهیم موضوع درس خود با مشکلات و مسائل پیش روی یک فرد است. اگر بخواهیم مسائل را دسته بندی کنیم به نوعی با دو نوع مساله مواجه هستیم.
مساله، یا مشکل است یا فرصت. مشکل موقعیتی است که ارزشی در آن ضایع میشود؛ مثلاً اگر بخواهیم یک مثال دم دستی در محیط مدرسه بزنیم کثیف بودن سرویس های بهداشتی مدرسه که ارزش سلامتی بچهها را ضایع میکند، یک مشکل برای دانش آموزان است. فرصت هم موقعیتی است که میتوان در آن به ارزش جدیدی دست یافت؛ مثلاً خوش بو و خوش منظر کردن سرویسهای بهداشتی مدرسه، چرا که میتواند زمینه دستیابی به ارزش واقعی ارتباط دانش آموزان با زیباییها را فراهم کند.
برخی از مشکلاتی که صورت عدم یادگیری مساله محور در فراگیران به وجود میآید عبارتند از:
در روش یادگیری مساله محور فراگیران با استفاده از شیوه مباحثه، فعالانه و معمولا به صورت گروهی در فعالیت های آموزشی شرکت می کنند، از طرح مسایل و نظرات و نیز ذکر تجربیات زندگی واقعی به عنوان محرکی برای تسهیل، بهبود و تعالی فرایند یادگیری، که خود فراگیرندگان با مشارکت فعالانه مسئولیت آن را بعهده می گیرند استفاده می شود. فرایند یادگیری مساله محور متمرکز بر حل مساله به یک روش خاص نمی باشد و موجب رشد مهارت ها و ویژگی های مطلوب در افراد می گرددکه مشتمل بریادگیری دانش، افزایش مشارکت گروهی و ارتباط می باشد.
در این روش فراگیران بیشتر به سمت «تفکر» هدایت شده و از حفظ کردن مطالب می پرهیزند. همچنین به نظر می رسد به علت ایجاد یک فضای متنوع، میزان رضایت از نحوه تدریس بیشتر از روش تدریس سنتی می باشد.
با وجود اینکه مساله محوری اختصاص به سن خاصی ندارد اما با توجه به ویژگیهای رشدی این الگو را میتوان به خوبی با دانش آموزان دوره دوم ابتدایی به بالا اجرا کرد. البته به دلیل اینکه عناصر خلاقیت، فطرت، یادگیرندگی و مسئولیتپذیری محلهای پیوند اصلی این الگو با دانش آموزان هستند، معمولاً کیفیت اجرای الگو در سنین پایین تر بیشتر از دوره های دانشگاه و بالاتر خواهد بود.
در این رویکرد، معلم نقش راهبر را دارد. راهبر نه معلمی است که همه چیز را از پیش میداند و نه تسهیلگری است که به ظاهر هیچ چیز نمیداند. راهبر تلاش میکند با یادآوریهای ظریف، به جا و کم تعداد در مواقع خاص، قوای خلاقیت، فطرت، یادگیرندگی و مسئولیت پذیری دانش آموز را تحریک کند.
هرچند برخی مدرسین تدریس سنتی اکراه دارند تا انتقال اطلاعات را که بیشتر نشان دهنده تسلط آن ها بر مبحث درسی است، کنار بگذارند و در سیستم مساله محور به عنوان مربی ایفای نقش هدایت و تعامل فراگیرندگان را تسهیل کنند، اغلب آن ها از ایفای نقش مربیگری لذت میبرند. مدرس شرایطی را فراهم میکند تا فراگیران خلاقیت، خودباوری و استقلال خود را افزایش دهند. در یک محیط باز و فضای حاکی از اعتماد، تعامل فراگیران را تسهیل می کنند و عملکرد خود را ارزیابی میکنند. با انرژی بودن، علاقه مند بودن، تشویق تفکر مستقل، تقویت کار گروهی و ارائه بازخورد از خصوصیات بارز مربیان و مدرسان این متد است.